نمی شود تو آرام بنشینی جلوی من،من آرام نگاهم به رویت خیره بماند،بدون اینکه آب در دلم تکان بخورد؟......نمی شود نگاهم بماند به روی تو بدون انکه بفهمی در دلم چقدر طوفان است....؟ نمی شود بی بهانه هی بیایم بغلت کنم بدون انکه بفهمی سراپا نگرانم...؟ نمی شود بویت کنم آنقدر که از مشامم بیرون نرود بوی تنت...؟نمی شود نگاهم فرار نکند از نگاهت که وقتی به دامش میفتد دستپاچه خیس میشود....؟

نمی شود ارام بنشینی جلوی من و ساعتها بی دغدغه فقط نگاهت کنم که شاید ذره ای از این دل اتش گرفته ام ارام شود....؟که یواشکی نگاهت کنم ساعتها و گلویم فشرده نشود...............؟آخ که چقدر سخت است فرار کنی از آنکه همیشه قبل از خودت حست کرده است...

فکر نکن من هم نفهمیده ام...دیدم یواشکی نگاهت خیره مانده بود روی من...........اخ که چشمان تو هم همه چیز را زود لو میدهند.........