از اون شبهایی که اصولا یه جوریه…با اینکه خوابم میاد حس خواب ندارم…یعنی کلافم..اولش که مهمونی بودیم بعد اومدیم خونه.از اون مهمونی های مسخره که تو واقعا نمی دونی این ادمها چرا دور هم جمع شدن! یعنی از این مهمونی ها که مهمونها عین گاو رسما فقط دارن میخورن، صابخونه هم همش داره میدوه به اینها سرویس بده!بعد هم که دیگه چیزی برا خوردن نمیمونه،همه میان خونه!هیچ انرژی + یا خاصی هم ردو بدل نمیشه! انگار قراره فقط تو ذهن ها تیک بخوره که فلانی رو دعوت کردیم و خونه فلانی هم رفتیم! یعنی من کلا مهمونی که صابخونه و مهمونها از دیدن هم ذوق مرگ نشن نمی فهمهم! تازه یادم رفت بگم که تمام مهمونی مردها یه طرف خونه بودن، زنها یه طرف دور دیگه که خدای نکرده نگاشونم بهم نیفته!چی بگم دیگه!فقط اینکه از اونجا اومدم بیرون،اونقد روح پاستوریزم طغیان کرده بود، فقط میخواستم برم یه خلافی چیزی بکنم بلکه به تعادل برسم! بعدم که اومدم خونه رفتم نمره ازمون ظهرم رو چک کنم،دیدم یعنی رسما گندو زدم به ازمون! خلاصه اینکه الان بد خط خطیما!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

Ps1: یعنی متنفرم از این فرهنگ مریض قاطی سراپا جنسی یه مردا اینور، زنها اون ور و تا میشه دورتر!!!!!!!!!

Ps2  : کم به کنکور مونده! اصلا مرده شور هرچی کنکوره هم یه جا ببرن!

Ps3 : آخ که چقدررررررررررررررر دلم لک زده برای ساز!