چه جوری کمک کنیم به شماهایی که هیچ وقت نمیتونیم دنیا رو از نگاه شما بفهمیم....
خیلی وقت بود که قرار بود این پست رو بنویسم...کلی از شماها کامنت عمومی و خصوصی گذاشته بودین و پرسیده بودین چه جوری؟...که حالا چه جوری میتونیم به این فینگیل هایی که دیگه خیلی هاشونو میشناسین و خیلی تر هاشون رو هنوز نه، به این فینگیل هایی که قصه ی زندگیشون الان قصه ی شما هم شده، کمک کنیم....؟تو این پست سعی میکنم هرچی میتونم رو تاجایی که بشه مختصر براتون بگم:
کلا 2مدل وجود داره که شما به بچه های شیرخوارگاه و پرورشگاه کمک کنید..هردوتاش هم واقعا ساده است..خیلی ساده...فقط کافیه یکبار"بخواید" که جزیی از این حرکت انرژی ای بشید که تو زندگیشون جریان داره..بعد دیگه این همون انرژیه است که شمارو نگه میداره.......کیف میکنید.... یک جایی میپرسید من دارم برای اونا کاری میکنم یا اونا دارن منو زیرو رو میکنن......
کمک به بچه ها شامل دو دسته کمک میشه:انسانی و مالی که هرکدومش خیلی مهمه ولازم....
کمک انسانی:واقعیت اینه چیزی که بیش از همه بچه ها کم دارن،نیروی انسانیه....اینکه یهو20 تا بچه فقط یه مربی داشته باشن که غذا بده،دستشویی ببره،حمام کنه و......چیزیه که مشخص میکنه چقدر بچه ها کمبود اینو دارن که یکی فقط گاهی بهشون بگه"عزیزم" ..یکی که تربیتشون کنه،2تا چیز یادشون بده، بغلشون کنه و.....اگه فکر میکنیین تو هفته حتی 1ساعت وقت دارین که میتونین براشون بزارین،دریغ نکنین...1ساعت شما میتونه برای اون بچه 60 دقیقه ارتباط مفید و ساعتها حس و خاطره ی لذت بخش باشه....لازم نیست عشق بچه باشین..منم هیچ وقت نبودم....عاشقشون خودبه خود میشین...نقاشی،موسیقی،اگه درس خاصی رو بلدین به عنوان معلم خصوصی تو سن های بالاتر و اگه فکر میکنین هیچ کدوم از اینهارو بلد نیستین، فقط همون بغلتون که بچه ها بتونن بیان بشینن توش کافیه......اصلا سخت نیست.....دفعه ی اول رو که رفتید،دفعه های بعدی میبینید که اونان که شمارو میکشونن با عشق اونجا.....بهزیستی یه کم شرایطو مسخره کرده،یه گواهی کار الکی حتی جور کنید برید بهزیستی نزدیک خونه.....صبر داشته باشید زود درست میشه..:)سوالی بود بپرسید...
کمک مالی:کمک مالی هم 2دسته میشه..اینکه کمک بکنید برای شرایط الان بچه ها یا برای آینده شون..واقعیت اینه که من تو این مدتی که تو سیستم بودم به این نتیجه رسیدن اون دومیه "خیلیییییییییییییییی" مهمتره...واقعیت اینه بچه ها تو مرکزا از گشنگی نمی میرن..شاید گاهی سخت بگذره،ولی میگذره.....مهم بعد 18ساله که بهزیستی رسما پرتشون میکنه بیرون..بدون هیچ پشتوانه یا خانواده ای...اگه خواستید کمک خرج الانشون بشین که قطعا از هیچ چی بهتره،میتونین یه پولی ماهیانه بین خودتون جمع کنید(مثلا یه جماعتی هستن به من ماهی 5000تومن میدن که واقعا پولی نیست ولی جمعش خوبه ، برای اون بچه های ساری)،بعد برید برای اون مرکز "جنس" بخرید...حتما حتما حتما جنس مورد نیازشونو بپرسید و زحمت خریدشو بکشید...نمیخوام حستونو بد کنم ولی اینجا ایرانه...نمیدونم جاهای دیگه چه جوریه ولی جنس بخرید که خیالتون راحتتر باشه...مواد غذایی،پوشاک و ...تو این مرکز ها "آمنه" از همه معروفتر و پولدارتره..میتونین جاهای دیگه ببرین...یه ایده ی خوب دیگه هم اینه که مثلا به جای اینکه 300هزارتومن پول قربونی بدین،یه روز به این مرکزا بگین مثلا 30-40 تا بچتون مهمون من فلان رستوران....بچه ها یعنی دیوانه میشن از ذوق..یادتون نره...این بچه ها جایی برای مهمونی و یا حتی بهونه ای برای بیرون اومدن از اون فضای لعنتی و حتی لباس به قول معروف نو پوشیدن رو ندارن و ما میتونیم این بهونه رو بهشون هدیه بدیم.....حتی با پول کمتر و ایده ی بهتر....
دسته ی دوم کمک مالی که مهمترینشه،اینه که شما اصطلاحا"حامی" یه بچه میشین...یعنی اعلام میکنید ماهی هرچقدر میخواید (حتی کم)پول به حساب بچه میریزید..کسی حق برداشت نداره جز خود بچه بعد 18سال...بعضی جاها بچه رو بیمه عمر و اتیه میکنن که اونم خوبه....یادمون نره اوج بحران بچه ها اون سنه...وقتی بدون هیچ حمایتگری از مرکز با دست خالی میان بیرون..فکرشم وحشتناکه.........میتونین تصمیم بگیرین به جز واریز پول ماهیانه،جور دیگه هم از بچه حمایت کنید..مثلا گهگاه ببینیدش تا بچه بدونه توی دنیای بیرون،حداقل "1نفر" وجود داره که میتونه روش حساب کنه...میشه اینجوری یه کمی حس امنیت رو که چیزیه که بچه ها اونجا اصلا ندارن رو یه کوچولو بهشون هدیه بدین...یا مثلا کمک های بعدی که شاید لازم باشه،درسی،تحصیلی و...فراموش نکنید که شما به معنای کلمه تصمیم گرفتین"حامی" این جوجه ی کوچولوی تنها باشین.....
اگه ایران هم نیستین کار سختی نیست...به یه اشنا تو ایران بگین فقط یه بچه انتخاب کنه...هیچ شرایطی نداره...پول سالیانه یا چندماهش رو باهم واریز کنید.....
خلاصه اینکه واقعا کمک هرکدوم از ما تک به تک میتونه یه زندگی رو لااقل نجات بده...میتونیم با "بودنمون" حامی یه بچه باشیم،یا ذوق و خنده ی بچگی رو رو لبش بیاریم،یا حداقل یه حس و خاطره از یه بغلی باشیم که گرم بود و مطمئن.....:)
پی نوشت 1: یک پستی نوشتم یه مدت قبل..درمورد اون دختره که تازه از مرکز اومده بود بیرون...گفتم شاید دوباره خواستید بخونیدش...شاید اگه یکی از ما قبلا بهش فکر کرده بود،اون پست اونجوری نوشته نمی شد....خانه ای از جنس حباب
این منم رها...کوله بر پشت به دنبال راه رهایی....