اینجا همان ایران است......شاید تلخ تر از همیشه.....................
دیشب با تمام 4-5 سالگی ات فکر میکنم مغزم را ترکاندی......تلفن رو که قطع کردم یکهو پرت شدم توی هپروت...حرفها هی دور سرم میچرخید....نمیدونستم داد بزنم...گریه کنم...فحش و لعنت بفرستم به تمام این قوانین مسخره ای که همه چیز رو به ....میدهد...گیلاس اول رو که پر کردم، چند دقیقه ای که گذشت احساس کردم سرم الان از شدت اسم تو منفجر میشود....هی خواندند بارون بارونه زمینا تر میشه، من توی سرم هی خوندم فاطیما..فاطیما...فاطیما....آهنگ داد میزد این چه حسیه چه حالیه....من اسم تو توی سرم میچرخید...گیلاس دوم رو که رفتم گیر کردم جایی بین فکر تو، ساری، الان چه میکنی، حالت خوبه یا نه...اینکه واقعا شده اید خانواده ی من....گیر کردم یکجایی اون وسط که نه بغض ها اشک میشد، نه اسم تو از این کله ی لعنتی می آمد بیرون.....یاد شبی افتادم که از ذوق پیداکردن یک حامی برایت تا صبح نخوابیدم....احساس اینکه خیالم از بابت تو یکی راحت شد...که دیگر مطمئنم تا آخر عمر تنهایت نمی گذارند...که همه جوره کنارت وایستاده اند.......
سگ موفرفری یکی از مهمانها را ول میکنم و میروم وسط جمع...میرقصم....ساز میزنم....سعی میکنم مغزم را از اسمت خالی کنم.....باید یکسالی تورو از نزدیک دید تا فهمید تازه خودت را پیدا کرده بودی....آخ که شما لعنتی ها شده اید بخشی از زندگی من......با آهنگ کردی بالا و پایین میپرم و سعی میکنم صدای بغض آلود حامیت پشت تلفن را برای چند لحظه خاموش کنم...صدایی که می گفت فاطیما رو بردند......مادر متواری معتادش و ناپدری معتادترش حکم دادگاه آوردند که بچه مال ماست و بردند......که صدای گریه ی خانم مدیر پشت تلفن که به خدا اینها صلاحیت نداشتند...که فردا ممکن است بچه را بفروشند هزار کار بکنند.....اینجا ایران است دیگر......اینجا هیچ کسی و هیچ قانونی نمیتواند بچه را از پدر بگیرد....
شنیدم موقع رفتش عکس حامی اش را جاکرده یک گوشه داخل کیفش....عادت داشت شبها قبل خواب عکسشان را ببوسد...
پی نوشت:اینجا ایران است...اینجا جایی است که "آ" ی 3ساله ی من بعد تجاوز جنسی پدر، در پرونده اش مینویسند آماده ی تحویل به خانواده...
پی نوشت2:اینجا بازهم همان ایران است..جایی که نیمای 4ساله بعد 1ماه بستری در بیمارستان مفید به خاطر شکنجه ی پدر، می آید مرکز ما، له و لورده، و سر یکهفته پدر حکم می آورد که بچه را میخواهم...و تعجب نکردیم وقتی یک ماه بعد شنیدیم از سر شکنجه ی همان پدر مرد...
پی نوشت3:اینجای ایران است فاطیمای 4ساله ی من...ولی امیدوارم برای تو جهنم نشود......
این منم رها...کوله بر پشت به دنبال راه رهایی....