ولعنت به این مرزها که تورا از من می گیرد....
احساس کردم عمیقا خسته شده ام....از تمام این جمع شدن ها و مهمونی ها و بزن برقص ها و خوردن ها و مست کردنها که تهش برای رفتن و خداحافظی یک نفر دیگه از جمع آدمهای دور و برته...از تمام این خداحافظی ها..از تمام این گودبای پارتی ها و خنده های مصنوعی روی لب و اشک های عمیق سرکوب شده ی خداحافطی..از تمام این عکس های پی در پی که انگار می خواد تک تک لحظات آخر بودن طرف رو ثبت کنه و آرزوهای سطحی و عمیق بقیه برای شاد بودن توی دنیای جدید... آهنگ که رسید به "سکوت قلبتو بشکن و برگرد..."یکهو پرت شدم یک جایی وسط مهمونی پسته...که یکهو خودم رو دیدم که یک گوشه نشسته ام آروم و دارم گوله گوله اشک می ریزم...شاید تمام اشک هایی که توی این چند ماه پشت خنده های مصنوعی اسکایپ و اُوو نریختم و خندیدم و گفتم چه خبر و بعد هم ادامه دادم اینجا هیچ خبری نیست...که اینکه من دلتنگ شدم برای من خبر نبود، یک حقیقت بود که دوست داشتم حتی قبل تر از اینکه تو، پسته ی نازنین من از یک نیمکره اون ورتر از پشت این مانیتور و اینترنت لامصبی که مدام قطع و وصل میشه و فرصت یک دل سیر دیدنت رو از من میگیره، بفهمی، خودم انکارش کنم که مبادا امواج دلتنگیش برسه به تو، کیلومترها اون ورتر و دلتنگت کنه..... ولی امشب تو نبودی...تو نبودی که ببینی و غمگین باشی و من مست تر از این بودم که بخوام فکر کنم چرا باید دلتنگت باشم...که اصولا باید دلتنگت بود یا نبود...یکهو آهنگ که رسید به اینجا خودم رو دیدم پرت شده توی بغل تو...خودم رو دیدم که اونقدر دلتنگم که حاضرم کل امشب رو بدم که تو فقط باشی...که بغلم کنی...که سفت بغلت کنم و گردنت رو ببوسم...که با اشک با هم برقصیم و تو گوش هم بلند بگیم دوباره کنارهم جمع میشیم مطمئن باش... و من بگم خیلی خری که داری میری و تو بگی نامردی اگه نیای و وسط مهمونی، با اشکهایی که عادت کرده بودیم این اواخر تو تاریکی خاموشی مهمونی ها برای هم بریزیم و کسی نبینه با هم برقصیم و سفت همدیگه رو بغل کنیم و من بگم عاشقتم و تو بگی دوستم داری..... آخ که پسته ی من.... شاید اینها رو نباید بگم که توهم غمگین شی...ولی دست خودم نیست... اشکهای من، حس دلتتگیم و تمام خواستن امشبم که فقط حس بغل تو بود، اجازه نداد حرف نزنم.........که حاضر بودم همه ی امشب رو بدم که تو با اون موهای فرفری و سیگاری بر لب فقط کنارم باشی...فقط همین....آخ که چقدررررر امشب دلتنگم...
پی نوشت: حنای نازنینم....مرسی از بودنت...مرسی از انرژی هات...مرسی از بغل گرم و مطمئنت.....و بازهم مرسی برای همراهی بینظرت...ممنونم که وارد زندگیم شدی...می بوسمت....
این منم رها...کوله بر پشت به دنبال راه رهایی....