کِرِم، خال خال سفید، بی رنگ......و قشنگ....
نشسته ام پشت میز توالت و با دقت یک لاک در می آرم...لاک قهوه ای روشن..یا شاید هم بشه اسمش رو گذاشت کرم.... با دقت عجیبی هر ده انگشت دستم رو لاک می زنم.... شاید برای اولین بار توی زندگیم هست که انگشنهای رنگ شده کج و کوله نشدند... لاک سفید رو برمیدارم و با دقت خال خال های سفیدی روش می زنم و بعد یه لایه برق ناخون و بعدهم تموم... مثل خانم های واقعی میرم و چهل و پنج دقیقه می شینم..آروم و بی حرکت...نه مثل رهای همیشه هول بی آروم و قرار که کل تجربه اش از زنانگی و لاک های ناخن، خط خطی های ناجور افتاده رو ناخن بلافاصله بعد از لاک زدنه... انگشت هامو که بالا میارم و با دقت نگاشون می کنم، به احساس رضایت و لبخندی میاد روی لبم...شاید برای اولین بار دارم می بینم که اینقدرها هم زشت و کوتاه و نامرتب و سیاه نیستند..... حتی شاید قشنگن....
احساس میکنم توی من "زنی" داره متول میشه...شاید که "زنی" نه در آستانه ی سی سالگی که با یک ته نگاه بدون خشمی به سی سالگی......سی سالگی و حسی سرشار از لذت زنانگی.... شاید که چیزی کمی متفاوت با تمام خنده های بیست سالگیم... که انگار روزهای آرام تر شدن آخر 27 سالگی رو با صلح میارم کنار تمام سبکسری های ذهن بیست ساله ام.....بهار که برسد 27 سالگی هم تمام می شود...
لاکها خشک شده اند...بدون ترک..بدون خط خوردگی...بدون هیچ اثری از شتاب همیشگی من.....ناخن های قشنگم رو نگاه می کنم و لبخند می زنم....
+ نوشته شده در شنبه ۱۳۹۱/۱۰/۳۰ ساعت 23:58 توسط رها ...
|
این منم رها...کوله بر پشت به دنبال راه رهایی....