از کنار هم میگذریم...بیخبر از هوی و های همیم....*
دوست پیغام داد کم می نویسی..دیدم که راست میگه.. یک جورهایی کم می نویسم....نه اینکه تنها کم بنویسم، کم هم حرف میزنم..نه اینکه کم هم حرف بزنم، اصولا دیگه حرف نمیزنم.. بعد از برگشتنم یکی دوباری حرف زدم و بعد احساس کردم که نباید...نه اینکه موضوعی نباشه برای نوشتن و حرف زدن.. که ناخوداگاهم سانسور میکنه...که گاهی ناخوداگاهم وارد این فاز شده که فکر میکنه که کی میخونه و کی نمیخونه....که شدم پر از سکوت، نه سکوت بیحرف..سکوت پر از حرف بی گوش ...یک چیزی ار جنس یک تجربه ی جدید....
یک جوری ناخوداگاهم پرت شده توی آدمهای جدید، توی یک هویت جدید، یک جایی که گذشته ی شخصی وجود نداره و خودت از یک جایی شروع میکنی به نوشتن یک داستان جدید...به نمایش یه بیان جدید از خودت....
و برای خودم و گوش شنوای خودم می نویسم که: یک جور ملایم جدیدی روبراهم..که روبراهیم.....یک جور نرمی ... یک جور عمیقی...که دستی کشیدم به روی خونه و کمدها و کتابخونه و دست بر قضا دستم خورد به دفترچه ی یازده سال قبل..و همه ی اون شعرهای سروده شده....و برای اولین بار دردم نیومد...که خط به خط خوندمشون...و درست مثل خاطره ی خوب یه قصه ی تموم شده یه لبخندی آورد روی لبم...یه چیزی از جنس لبخند خاطره های خوب ده سالگی...
که دارم چیزهای جدیدی رو تجربه میکنم...ادمهای جدید..قصه های جدید و شعرهایی که هنوز سروده نشده....
که خودم هم هیچ وقت فکر نمیکردم که روزی دنبال خوندن این قصه ها برم...قصه هایی که گاهی فکر میکنم یک سیاره با من فاصله دارند....
* دنگ شو: https://soundcloud.com/search?q=shahab%20Salehi%2C%20Dang%20Show%20-%20Garm%20Bekhand%20-%20%D8%AF%D9%86%DA%AF%20%D8%B4%D9%88%20-%20%DA%AF%D8%B1%D9%85%20%D8%A8%D8%AE%D9%86%D8%AF
این منم رها...کوله بر پشت به دنبال راه رهایی....