یک. گم شده بودم توی حس نداشته ی عید...یکهو برخوردم به این آهنگ*...و گوش دادن تا دبروقت اخرین شبهای اسفند....نوروز  یکههو در من رسوخ کرد...صبح خونه  شد دسته ی گل  و گلدونهای رنگارنگ  قل خوردند توی خونه...و برای اولین بار، هفت سین چیدم...باشد که سراسر آغاز باشم در این سال جدید....که از این حجم  زیاد "آغاز" ، پر میشوم از یک دلواپسی زیر پوستی و هیجان ندانستگی...که دومی رو بیشتر دوست دارم...

دو. برا ی خودم تصمیم گرفته بودم این دفعه "بازی" کنم و قاعدتا یکی دوروزی بیشتر دوام نیاوردم.... از این بازی های دخترانه  پسیو وار..از این ناز و غمزه آمدن ها..که با دست پس میکشی و با پا پس میزنی یا یک همچین چیزی....هیچ وقت بلدش نبودم... که هیچ وقت آدم بازی کردن ها نبودم...که برای من مصیبت ماجرا اینجاست که هیجانم را شریک نشوم...که سرخوشیم را داد نزنم...که برای  پیشنهاد لذت پیاده روی در هوای خوب، دو دو تا چهارتا کنم....به خندیدنم فکر کنم، بشمرم، حساب و کتاب کنم.... و فکر کنم که دفعه ی قبل را او گفت یا من گفتم... ENFJ * که باشی دست خودت نیس...سرخوشی هایت بازی ندارد..پسیو بودن ندارد....بد حالی هایت یکجایی قایم میشود پشت در خانه ات ولی حس خوب" همه چیز درست میشودت" فریاد زده میشود..که خوشبینی ات حد ندارد... که بلد نسیتی ناز کنی و غمزه بیایی...صاف صاف یا هستی یا نیستی.....

یک جایی  حس کردم جا خورد... یک جایی حس کردم رفت بگردد حساب کند کی چند بار چه کار کرده که نکند حساب من بالا بزند... یک جایی شاید جا خوردم...بعد گفتم گور پدر همه ی دنیا...که دیوانه خواهم کرد هرکسی را که دیوانه ی دیوانه بازی هایم باشد...دفترچه تلفنم سبک شد...خودم بشتر..

سه. گفتنی های اخر سالم را میگذارم برای تولدم...یک جایی از من پرسید تو که اینجوری دنیا رو نگاه میکنی، تا حالا برات پیش اومده اصلا تو موقعیتی باشی که هستی خودت رو در خطر ببینی؟ گفتم نه..گفت به خاطر همونه که سرخوشی..گفتم مثال میزنی؟ گفت بیست و اندی ساله بودم که پدر یکهو سرطان گرفت و مرد و من ماندم و این و آن و این قصه و آن قصه.....گفتم آهان اینجوری؟ آره خوب و شروع کردم به تعریف یک قصه... از نگاه من هستی هیچ کداممان در هیچ کدام از ماجراها به خطر نیفتاده بود، دنیا کمی بالا و پایین شده بود..فقط همین.....

توی گفتگوی خیالی ای نشسته بودیم توی کافه ای...و داشتم میگفتم که یادته یک بار ازم چی پرسیدی؟ خودم رو که نگاه میکنم الان درست وسط همون ماجرام....درست وسط همون دره و این و اون.......ولی ته قصه اینکه از خودم راضیم...از خودم به غایت راضیم....از رهایی که تو پس تمام این ماجراها و بالا پایین هایی که شاید هرکدومش برای یکی تراژدی باشه، هنوز موضوعاتی برای سرخوشی  پیدا میکنه...که دنبال نو شدنه..دنبال تولده.....که حالا یکی دوروز هم اون پایین، مهم نگاهی است که جهتش رو به بالاست....... که رهای نازنیم، به غایت ازت راضیم....دست مربزاد برای سالی که پشت سر گذاشتی....

چهار. تقصیر خودش بود که لذت این آهنگهایی رو که الان دارم گوش میدم رو از دست داد...والا به خدا

پنج. آخرین روز اسفندم...بدرود

توضیخ نوشت. *  یک سری تایپ های شخصیتی هست که میتونید تستش رو بزنید و ازش مطلع شید. تست MBTI در سایت: www. Iranzehn.com

* گذر اردیبهشت. گروه دال