و سفر و سفر و سفر... آخ که تازه یافته امت......
راحت بگیرید تورا جان من...همه چیز میگذرد..به خدا هیچ چیز اینقدر جدی نیست...نوشته بودم که یادم بماند که کش و قوسها بالا و پایین هم دارند..که بعدها یادم بماند که دیدی روزهای سخت هم میگذرد..؟ که دیدی پشت هر سربالایی یک سرازیری هم هست...که نه غم میماند نه خنده...به خدا که همه چیز میگذرد...
دو. قبول...تا پایان سی یک روزهایی سخت گذشت...یک جاهایی شد ماه ها...یک جاهایی ساعتها..ولی به خدا نماند، گذشت.....همیشه نمیشه در اوج ماند، هر موجی یک فرودی هم دارد، حتی برای امادگی برای اوجی دیگر..
سه. آدمیزاد است دیگر..دلش میخواهد یک جاهایی اصلا برای انتخابهای خودش هم گریه کند...گریه اش هم که تمام شد میتواند بخندد..به همین سادگی...
چهار. بعد از دوماه از برگشتن احساس میکنم تازه جا افتادم...ادمهای جدید، اتفاقهای جدید، سفرهای جدید، آخخ که آدمهای جدید و معاشرتهای جدید.....شور به نگاهم برگشته است، خوشحالم....
چهار. فرای همه ی ماجراها، یک سری درهای جدید باز شده به زندگیم...کجا خوابش را میدیدم که یک روزی تورلیدر بشوم؟..اما حالا خواب که نه، , "واقعیتش "دارد جا باز میکند توی زندگیم....یعنی از شوقش پرواز نکنم...؟
پنج. سفر سفر سفر.....همسفرای جدید...آخ که ادم های هم ارتعاش...آی خدای من یکی نخ بادکنکم را بکشد پایین که پاهایم بیاید روی زمین کوله ام را برای فردا ببندم......انگار که دارم در این بهار پرواز میکنم...
شش. شادی رو باید داد زد...لا به لای شادی هم گاهی ادم اشکش میگیرد، به خدا که اشکالی ندارد...هردو را باید دید، انکار نکرد، نگاهش کرد تا بگذرد.....
هفت. عکس گذاشته ام از الموت هفته ی قبل توی ف*یسبوک...پیغام داده :" چقدررر چشمات برق میزنه توی این عکس...." جواب میدهم :" آفرین که دیدیش ;) "
هشت. کوله، سفر، طبیعت، آدم های جدید..... راه جدیدم را یافته ام...خوشحالم...هزار بار بیشتر از شاید دلتنگی دیشب......
این منم رها...کوله بر پشت به دنبال راه رهایی....